حضرت علی علیه السلام در ادامه توصیف مومنان میفرماید:
«لا یبخل و ان بخل علیه صبر» ؛ مومن بخل نمی ورزد و اگر بر او بخل ورزیده شود صبر میکند.
کثرت استعمال واژه «بخل»، در مال است و الا بخل به معنای امساک و قبض بی جای نعمتها است. این رذیله، نسبت مستقیمی با سنین عمر دارد. هر قدر سن افزایش یابد این ملکه راسختر خواهد شد چنان که پیامبرصلی الله علیه و آله فرمودند :
«یهدم ابن آدم ویشب منه اثنتان . البخل و طول الامل» (1) ؛ فرزندان آدم هر قدر پا به سن میگذارند دو خصلت در آنان تازهتر میشود. «بخل» و «آرزوی دراز» .
بخل، انسان را از قرب حق محروم میکند چنان که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
«البخیل بعید من الله، بعید من الناس، بعید من الجنة قریب من النار» (2) ؛ بخیل از خدا، خلق و بهشت دور است اما به آتش جهنم نزدیک است .
در روایتی دیگر تعبیر معنوی درباره این رذیله شده است:
«البخل شجرة تنبت فی النار» ؛ بخل درختی است که در آتش میروید.
«فلا یلج النار الا البخیل» (3) ؛ در آتش وارد نمیشود، مگر بخیل. این تعبیر که انحصار را میرساند، بخل را از دایره بخل مادی خارج میکند و تذکار به معنای وسیع بخل میدهد. روایت میفرماید فقط اهل بخل وارد آتش میشود. بنابراین کسانی که اطاعت خدا نمیکنند و از آن سر باز میزنند. مصداق بخیل هستند. چگونه چون جمیع اموری را که خداوند به عنوان سرمایههای الهی، به افراد بشر داده است، باید در راه خدا و در طریق اجرای تکالیف الهی به کار گرفته شود. طاعات ما، ابزاری میخواهد و ابزارش نعمتهای مادی و غیرمادی است که در اختیار داریم . اگر از مصرف ابزارها امساک کردیم، بخیل هستیم . در روایتی آمده است که مومن نمیتواند مومن باشد و بخل بورزد.
«خصلتان لا تجتمعان فی مومن، البخل و سوالظن» (4) ؛ دو خصلت در مومن جمع نمیشود: بخل و سوء ظن .
یکی از دعاهای رسول الله صلی الله علیه و آله این بود که:
«اللهم انی اعوذ بک من البخل» (5) ؛ پروردگارا به تو از بخل پناه میبرم .
توضیح آن که ما دو گونه بخل داریم:
1ـ بخل ابتدایی 2ـ بخل مجازاتی
بخل ابتدایی را با مثالی در مورد بخل مالی توضیح میدهیم. جایی که انسان شرعاً باید مالی را مصرف کند اما مصرف نکند، مانند ادا نکردن حقوق واجب النفقه . یا مثالی در زمینه غیر مالی . جایی که میتواند گرهای از کار دیگری باز کند، اما امساک کند.
نوع دیگر بخل، مجازاتی است و آن چنین است که شخص مورد بخل دیگری قرار گیرد، مثلا مشکلی داشته و کسی قادر به حلش بوده و حل نکرده است. پس از چندی فرد بخیل دچار مشکل میشود و حل آن از شخص اولی برمیآید، در اینجا اگر او مشکل فرد بخیل را حل نکند، این بخل را بخل مجازاتی میگویند. (جزای بخل را با بخل دادن ). علی علیه السلام در این خطبه به این مطلب اشاره فرمودهاند:
«لا یبخل و ان بخل علیه صبر» ؛ مومن هیچ گاه بخل نمیورزد نه بخل ابتدایی و نه مجازاتی .
«قنع فاستغنی» ؛ مومن قانع گردید پس بینیاز شد.
«قناعت» از فضائل نفسانی است. رضاست به آنچه دارد و به مازاد از آن چشمداشت ندارد. قناعت برای وصول به یک سنخ معنویات از صفات محوری است. در مقابل، حرص، ایمان سوز است. هلاکتی که از ناحیه حرص حاصل میشود آدمی را به جهنمی میکشاند که منتهاالیه آن معلوم نیست.
قناعت و حرص در هر دو به امور دنیوی مربوط اند. چرا قناعت محوری دارد پاسخش این است که اگر انسان از نظر معیشت مادی آسوده خاطر باشد، رشدش در ناحیه معنویات گسترش مییابد. در حالی که اگر گرفتاری خاصی داشته باشد، همه فکر متوجه آن میشود. آرامش دل، مبدا سیر معنوی است. وقتی آرامش تامین معاش پدید آمد احساس کمبود معنویات رخ مینماید. با نماز و روزهای که عادت شده است، نمیتوان سیر معنوی کرد. از آن طرف، حرص، رذیلهای محوری است که جایی برای توجه و تذکر به خدا و معنویات باقی نمیگذارد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند:
«منهومان لا یشبعان، منهوم علم و منهوم مال» (6) ؛ گرسنه علم و مال، سیری پذیر ناپذیرند.
در مقابل، درباره قناعت فرمودهاند:
«طوبی لمن هدی الاسلام و کان عیشه کفافها و قنع به» (7) ؛ خوشا به حال کسی که هدایت اسلامی یافت و زندگیش بر اساس کفاف و قناعت است.
در روایات متعددی آمده است که قناعت، یکی از ریشههای شکر است .
«قنع فاستغنی» ؛ قناعت غنا میآورد.
شایان توضیح است که دو گونه غنا در امور مادی داریم: غنای با مال و غنای از مال .
همچنین غنا، به غنای ظاهر و غنای باطن تقسیم میشود.
غنای ظاهر لزوما با غنای باطن همراه نیست. چه بسا اغنیایی که از نظر باطن و روح فقیرند و فقرایی که از نظر باطنی غنی هستند. غنای با مال، غنای ظاهری است. غنای از مال بینیازی از مال است. اگر چه این بینیازی از مال اخذ شده باشد.
کسی که به دنبال غنای ظاهری است همواره از فقر باطنی رنج میبرد. انسان غنی ولی حریص، روحش گدا صفت است. در مقابل، قانع که غنی از مال است نه بینیاز به سبب مال، و نسبت به دنیا بیاعتناست، ثروتمند است. در روایت فوق مقصود از غنا «غنای از مال» است. امام صادق علیه السلام درباره این غنا میفرماید:
«منع قنع بما رزقه الله تعالی فهو من اغنی الناس»(8) ؛ کسی که به روزی الهی قانع شد، از بینیازترین مردم است.
چون ملاک ثروت و فقر حقیقی، بینیاز و احتیاج روح است، پس قانع، ثروتمند واقعی است.
«حیاوه یعلو شهوته» ؛ حیای مومن، شهوتش را میپوشاند.
علو در اینجا، کنایه است از تسلط حیا بر شهوت. حیای مومن اجازه اعمال گسترده قوه شهوت را نمیدهد.
مبدا این حیا، عقل است. چنان که در جملههای قبلی از امام علیه السلام نقل شد که فرموده بودند: «عقل فاستحیی» .
«وده یعلو حسده» ؛ دوستی مومن حسادتش را میپوشاند.
تمنای زوال نعمت از غیر را حسد گویند، مرضی که درمانش بسی مشکل است .
در این روایت اشاره به نکته لطیفی شده است . ریشه حسد عداوت و دشمنی است و اگر کهنگی پیدا کند از آن به «حقد» یا کینه تعبیر میکنند. کینه دشمنی در دل مانده است و عداوت دشمنی تازه را گویند. بنابراین اگر دشمنی به دوستی تبدیل شود، حسادتی باقی نخواهد ماند. مومن رابطه دوستیاش با دیگران به قدری قوت دارد که حسادت را از بین میبرد. محبت عامل بسیار ارزندهای است. همه علمای اخلاق متفقاند که سریعترین راه در ریشه کن کردن رذایل نفسانی، تحکیم مودت بالله و عشق به اولیای الهی است .
ودّ، اظهار محبت است. مومن در ارتباطش با مومنان، محبت از سراپای وجودش میجوشد و ظاهر میشود.
محبت دو گونه است: انفعالی و فعلی . محبت در زن اغلب انفعالی است و در مرد فعلی است .
از جمله: «و وده یعلو حسده» ؛ درمییابیم که محبت مومن فعلی است .
«و عفوه یعلو حقده» ؛ عفو و گذشت مومن، حقد و کینهاش را میپوشاند.
حقد، عداوت کهنه شده است، به حق و یا ناحق . زمانی که از شخص دیگری عصبانی و خشمگین میشود اما قادر به انتقام گیری نیست. این خشم در درون جایگیری میشود. به تعبیر دیگر، در قلب لانه میکند. از روایت فوق در مییابیم که مومن وقتی خشمگین میشود و آتش جهنم در دلش شعله ور میگردد. آن آتش را خاموش میکند، نه آن که آتش را پنهان کند. افراد عادی خشم را در نهانخانه دل پنهان میکنند. از این رو، علمای اخلاق در تعریف حقد فرمودهاند: اضمار عداوت در قلب . در روایت آمده است:
«شر ما سکن القلب الحد» (9) ؛ از جمله بدترین شروری که در دل لانه میکند، کینه است .
«الحقد من طبایع الاشرار» (10) ؛ کینه ورزی، طبیعت افراد شرور است .
حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمودند که مومن آنگاه که نتوانست انتقام گیرد، کینه را در دل نگاه نمیدارد:
«المومن لا بحقود» (11) ؛ مومن خیر مومن را میطلبد حتی اگر در بارهاش به ناروا عمل کرده باشد. مومن به ملکه مقابل حقد که نصیحت است آراسته است .
حقد، شّر خواهی و نصیحت خیرخواهی است . علی علیه السلام میفرماید:
«لا عداوة مع نصح» (12) ؛ دشمنی و خیرخواهی با یکدیگر جمع نمیشوند.
«ولا یلبس الا الاقتصاد» ؛ مومن نمیپوشد مگر به اقتصاد.
اگر به ظاهر روایت تمسک کنیم، آدمی از نظر پوشش و لباس سه گونه میتواند عمل کند:
در پوشش، اهل اسراف باشد.
پوشش اهل دنائت را به تن کند، با آن که قدرت بر لباس بهتر دارد.
پوشش متعارف و متوسط داشته باشد.
برخی متشرعین به دلیل دوری از اسراف، به تفریط افتادهاند. در حالی که بر طبق روایت، توجه به عرف معیشت یک اصل است:
«ان الله تعالی یحب ان یری اثر نعماته علی عبده» (13) ؛ خدای تعالی دوست دارد ظهور نعمتش را در ظاهر بندگانش مشاهده کند.
برخی لباس را در اینجا، استعاری دانستهاند. مطابق این نظر، مقصود از این روایت دستور میانهروی به مومنان در جمیع امور است. مومن اهل حد وسط است. نه به سوی افراط میل میکند نه به سوی تفریط . روایات زیادی در این باره نقل شده است .
از جمله پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «ثلاث منجیات» ؛ سه چیز موجب نجات انسان میشود.
1ـ خشیة الله فی السّر و العلانیة ؛ خشیت از خداوند در نهان و آشکار. خشیت، ترسی است که مبتنی بر بینش و فهم است، خوف از خداست.
هنگامی که عظمت او ادراک میشود. قرآن کریم میفرماید: «انما یخشی الله من عباده العلما» تنها علما، اهل خشیت هستند.
2ـ والقصد فی الفقر و الغنی (14) ؛ میانه روی و اعتدال در حال فقر و توانگری.
3ـ والعدل فی الرضا و الغضب (15) ؛ در حالت رضا یا هنگامه غضب، معتدل است.
اعتدال، تاکیدی بر جمله قبل امیرالمومنین علیه السلام هم هست اما در جنبه نفسانی. سرخوشی، مومن را از اعتدال بیرون نمیبرد و مرزها را نمیشکند و غضب و عصبانیت اعتدال وی را بر هم نمیزند.
«و مشیة التواضع» ؛ راه رفتن مومن متواضعانه است .
مومن نه دچار تکبر میشود و نه ذلت و خواری. مشی هم به رفتن گفته میشود و هم به روش. مومن هم در راه رفتن و هم در در روش زندگی از تواضع برخوردار است .
«خاضع لربه بطاعته» ؛ مومن برای اطاعت پروردگارش اهل خضوع است .
برخی گفتهاند خضوع، تواضع جوارح ظاهری و خشوع، تواضع باطن است. بعضی دیگر معتقدند خشوع در نگاه و صورت است ولی خضوع، با همه پیکر است . این معنا را از آیات قرآن اخذ کردهاند:
«خاشعة ابصارهم»(16) ؛ «و خشعت الاصوات للرحمن»(17) ، بعضی نیز خضوع را کرنش درونی دانستهاند. مومن خاضع است اما به سبب اطاعت پروردگارش، دل آن گاه در برابر حقیقتی کرنش میکند که درک عظمت نماید.
آدمی در میان موجودات به دلیل قدرت انتخاب، خضوع را از طریق تفکر و شناخت و معرفت به دست میآورد. البته آنگاه که برای مومن خضوع، حاصل شد، همه موجودات در برابرش خاضع میشوند. علی علیه السلام میفرماید:
«من خضع لعظمة الله تعالی ذلت له الرقاب»(18) ؛ کسی که برای خداوند تعالی خاضع شد. همه موجودات در برابرش خاضع خواهند بود.
خاضع انتخابی، خاضعان جبری را به دنبال خود میآورد. اختیار عالم را به دست میگیرد.
«راض عنه فی کل حالاته» ؛ مومن از پروردگارش در تمام حالات راضی است.
مومن اهل شکایت از خداوند نیست. هیچ گاه نعم الهی را فراموش نمیکند و بلا راهم به مصلحت خویش میداند.
امام حسین علیه السلام در هنگامه روز عاشورا که همه یاران به شهادت رسیدهاند و غرق دریای ابتلائات بودند، فرمودند:
«الهی رضا بقضائک و تسلیما لامرک» ؛ پروردگارا من خشنودم به قضای تو و به امر تو تسلیم هستم.
پینوشتها:
1 ـ با این لفظ یافت نشد. در نسخه بحارالانوار، ج 73، ص 22 و اثبات الهداه، ج 2، ص 301. « یشیب ابن آدم و یشب فیه خصلتان . اعرض و طول الامل.»
2 ـ وسایل الشیعه، ج 7، ص 130.
3 ـ اخلاق محتشمی، تالیف خواجه نصیرالدین طوسی، ص 3210.
4 ـ بحارالانوار، ج 77، ص 1720.
5 ـ مجموعه ورام، ج 1، ص 172/ المحجة، ج 2، ص 331 .
6 ـ خصال، ص 530.
7- وسایل، ج 15، ص 2310 .
8ـ اصول کافی، ج 2، ص 139 (چاپ آخوندی ) .
9 ـ غررالحکم، ج 4، ص 1640 .
10 ـ غررالحکم، ج 2، ص 1630.
11 ـ وسایل، ج11، ص 180.
12 ـ غررالحکم، ج 6، ص 36 .
13 ـ مجمع البیان، ج 1، ص 387 .
14 ـ بحارالانوار، ج 70، ص 60.
15 ـ سوره قلم، آیه 43 .
16 ـ سوره طه، آیه 108.
17 ـ غررالحکم، ج 5، ص 397 .
18 ـ غررالحکم، ج 5، ص 168.
منبع:
برگرفته از کتاب «کیش پارسایان»، درسهایی از آیة الله مجتبی تهرانی.